شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 17 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

گشتی در دل طبیعت

به نام خدا این چند روزه نتمون بازهم دچار مشکل شده بود و نمیتونستم یه دل سیر بیام و وبگردی کنم فقط در حد یه تأیید نظری چیزی با بدبختی وصل میشد. جمعه قبلی نه جمعه قبل ترش من و تارا و مادربزرگ رفتیم خونه عمه تارا /پسر عمه صغری ، آقا بهرام و خانمش گفتند بهتره ناهار رو ببریم بیرون تو دل طبیعت تا بچه ها هم (تارا و رضا)یه گشتی زده باشن / خلاصه راهی شدیم و رفتیم / برای گرم کردن ناهار و درست کردن چایی یه آتیش خیللللللی خوشگل درست کردیم .چایی که روی آتیش درست بشه آااااااااااای خوردن داره!!! جاتون خالی بسیار خوش گذشت مخصوصاً قسمت جمع آوری هیزم و درست کردن آتیش تارا باورش نمیشد میگفت مامان یعنی یه آتیش واقعی واقعی و بزرگ میخوای درست کنی؟؟؟؟؟؟ ...
29 آبان 1391

وبلاگمون یکساله شد

به نام خدا                                       يكسال گذشت... به همين زودي، به همين سادگي ، به همين آرومي به همين ... با همه تلخيلها و شيرينيها با همه سختيها و سادگيها با چشم برهم زدني روزهاي عمرمون اومدند و رفتند. و ما هيچي نفهميديم . اصلاً متوجه نشديم يكسال كي شروع شد كي تموم شد. هميشه منتظر فردا و فرداها بوديم غافل از اينكه امروز همون فرداي ديروزمون بود و هميشه هم امروز رو يه جايي بين روزمرگيها فراموش كرديم و خودمان را نيز بين آمال و آرز...
23 آبان 1391

تولد دایی مجیده

  امروز ٢١/٨/٩١ تولد داداشی عزیزم مجیده مجید جونم من و تارا از همین جا تولدت رو تبریک میگیم ایشالا ١٢٠ ساله بشی برادر کوچک / دوست داریم یه عالمه هرچی بگیم بازم کمه   بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از...
21 آبان 1391

مسافرتی کوتاه و....

به نام خدا   با عرض سلام خدمت همه دوستان عزیز این چند روزه که نبودیم رفته بودیم یه آب و هوایی عوض کنیم در ضمن مودم هم دایم مشکل درست میکرد و نمیتونستم درست و حسابی وبگردی کنم. به هر حال اومدیم با سری جدید عکسهای مسافرتمون چهارشنبه رفتیم بهبهان خونه آبجی جونم / بعدش یه راست رفتیم بازار و چرخی زدیم و برگشتیم خونه میخواستیم شب بمونیم خونه شون که بابا و مامانم اومدند و منم وسایلو جمع کردم و باهاشون راهی شدیم . الهی بمیرم اشکان و الناز کلی التماس کردند که خاله جان توروخدا بذار تارا شب پیشمون بمونه ، موندن تارا یعنی موندن من چون خانم بدون مامانش هیچ جایی نمی مونه /منم که فرداش با خیاط قرار داشتم و مجبور بودم برم خونه با...
15 آبان 1391
1